سه شنبه 28 مرداد 1382

چرا همه فکر میکنن این داستان در باره خودمه؟؟؟ چرا بعضیها اینقدر عجولند؟؟؟ آخه دوسته من عزیزه من یهخورده صبر هم خوبه!  تا آخرش بخون بعد میفهمی درباره کی بیده مگه فیلم رو تا آخرش نمیبینی؟البته اینش رو راست میگیا که اگه حوصله سربر باشه ردّش میکنی تا اون یه نیم ساعته آخرش که اقلاً بفهمی پایانش چیهخب چه میشه کرد شما به بزرگواریه خودتون ببخشید
 داستانه منم میاد سره فرصت اونم براتون تعریف میکنمحالا فعلاً اینو از ما داشته باشین

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 02:38 

شنبه 25 مرداد 1382

ادامه داستان:
بالاخره صبح شد علی رقمه همیشه که دخترک یه ۵ دقیقه دیر رسیدن پیشکشش بود امروز یه ساعت زودتر از خونه زد بیرون. یهخورده که از خونه دور شد زنگ زد به همون شماره ای که دیشب بهش زنگزده بود قلبش از بس تند میزد کم مونده بود از قفسه سینش بزنه بیرون زنگ اول و دوم و...... بله از قضایه روزگار وصل شد به voice mail دخترک یه نفسه راحت کشیدو شروع کرد به گفتنه حرفایی که از دیشب تا حالا رو هم بافته بود:
سلام من .... هستم میخاستم یه حرفایی که دیشب نشد بزنم رو حالا بگم ، از بس دیشب تونسته بودی خوب رو مخم راه بری اصلا متوجه نشدم که دارم چیکار میکنم من چون خودم موبیل ندارم به جای شماره تلفنه خودم ماله دادشمو بهت دادم که حالام با چه دوزو کلکی با خودم آوردم چون میترسیدم زنگ بزنی پس بیزحمت دیگه به این شماره زنگ نزن وگرنه کار هردومون خرابه 
msn که هست اونجا با هم حرف میزنیم ok?byeeeeeeeeee 
دخترک یهخورده بگی نگی آروم شدو به راهش ادامه داد دو سه قدمی بر نداشته بود که موبایل سرو صداش در اومد بـــــــــــــــله همون پسره: سلام صبح به خیر چطوری؟ خوبی؟ و از این حرفا......
د:
سلام مرسی تو خوبی؟ برات پیغام گذاشتم شنیدی؟
پ: آره واسه همین زودی زنگ زدم
د: 
پ: پیشه خودم گفتم حالا امروز که این موبایل دسته توست خب ازش استفاده کنیم.
د: اهان خب! تا منظور از استفاده کردن چی باشه؟
پ: هیچی بیشتر آشنا شدن البته اگه میله شما باشه!
( نه بابا پسره خیلی با ادب و اینا بود!!!!)
این شد که سره حرف باز شد از تعداده اعضایه خانواده شروع شد تا .........الی آخر!!!!! دوباره مثله دیشب حرف چنان داغ شد که دخترک بدون اینکه متوجه بشه ۳ ساعته اوله اون روز جزو غیبتی ها به حساب اومد

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 23:20

 دوشنبه 20 مرداد 1382

یه خبره داااااااااااااااااااااغ!!!!!!!!!!!

علی تنها هم دات کامی شد به سلامتی 
 
http://www.lostlord.com برین بهش یه سر بزنین گناه داره زحمت کشیده بچه مردم! پول خرجش کرده تازه شریک هم پیدا کرده! خدا میدونه سره چه آدمی رو کلا گذاشته!

پنج شنبه 16 مرداد 1382 



یاد داری وقت آمدنت
همه خندان بودند و تو گریان
آنچنان کن که وقت رفتن تو
همه گریان شوند و تو خندان
فردوسی

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 23:08

 پنج شنبه 16 مرداد 1382


هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شدهء ماست که تنهاست هنوز

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 23:07

چهار شنبه 15 مرداد 1382

قسمته اول!!!!!!!

یه روز دختره داستانه ما که خیلی حوصلش سر رفته بودرفت تو یکی از همین چت رومها! بعد از کلی شیطنت و شوخی و اینا تو صفحه اصلی با یکی وارده صحبت شد تو صفحه خصوصی! هی حرف و متلک و اینجور چیزا یهو متوجه شد: ای داده بی داد ۲ ساعته با طرف داره میچته ساعت هم شده ۲ یه نصفه شب!!!
 باز هم نتونست دل بکنه و ادامه داد که ایکاش نداده بود آخه تا به خودش اومد دید شماره موبایل رددو بدل شده که ای کاش نشده بود! طوری که اون واسه اینکاره خودش استدلال میکرد طرف تونسته بود رو مخش راه بره با تکراره این حرف که آره تو پسری و منو سره کار گذاشتیو تازه شم میگفت یکی از دوستایه خودشه!
دختره داستانه ما هم که لجش حسابی دراومده بود واسه رو کم کردن با تقاضایه طرف موافقت میکنه! مثله اینکه پسره راسسی راسسی خیلی از چت کردنه با دختره داستانه ما خوشش اومده بوده تا حدی که جدی جدی باورش نمیشده این یه دختر باشه! واسه همین هم به محضه اینکه شماره موبایل رو صفحه کامپیوتر ظاهر میشه زنگ میزنه! با اینکه میدونه ساعت چهاره صبحه از دختره میخاد فقط یه الو بگه و قطع کنه تا بتونه از رو صدا مطمئن بشه و دختره هم اینکار رو میکنه!
 ساعته چهارو نیمه شب بعد از نیم ساعت فقط خداحافظی بلاخره کامپیوتر خاموش میشه! تنها چیزی که ازش اثری نیست خابه! بعد از یه نیم ساعتی که احساست کم کم فروکش کرده بودن تازه دختره متوجه شد که چی شده و چیکا کرده! شاید شما با خودتون بگین: ای بابا حالا یه شماره موبایل دادن که دیگه اینهمه ترس و لرز نداره!
 ولی باید بگم همه دفعه اول یه جورایی حراس دارن! تازه دختره داستانه ما یه جورایی باید بیشتر مواظب کاراش میبود البته این نظره  اطرافیانش بود!آخه میشه گفت همه و همه میشناسنش حتی بدونه اینکه خودش اونارو تو عمرش دیده باشه!
 دخترک یه تصمیمه قاطع گرفت و اون اینکه فردا صبح اولین کاری که میکنم اینه که زنگ میزنم و یه دروغایی سره هم میکنم که آره این موبایله دوستمه که اتفاقی دیشب دسته من بود و ازش میخام که دیگه زنگ نزنه بعد موبایلم رو واسه چند روز میدم دسته دوستم تا آبا از آسیاب بیوفته! 


+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 11:45

سه شنبه 14 مرداد 1382

داستانه دنباله دار!!!

میخام واسه تون یه داستانی تعریف کنم در باره یه دختری که باید روز هزار بار خدا رو شکر کنه که همه چیز به خیر گذشت  اول خیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا بگم آیا نگم بلاخره تصمیم بر این شد که بگم  داستانه ما درباره دنیایه چت و اثرات شه! آخه خیلی ها مثله من و دختره داستانه ما به این چیزاش فکر نمی کنن! حالام من اینو واسه درسه عبرته خودمو بعقیه اینجا مینویسم! خدا کنه خوشتون بیادو مثمره ثمر واقع شه!

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 23:15

پنج شنبه 09 مرداد 1382

تمووووووووووووووووووووووووووم شد!!!!!!!!!!!!!

امروز به سلامتی مامان آخرین شیمیش رو گرفت
نمیدونین چه قدر خوشحالم!!!!!!!!!  

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 21:02 

پنج شنبه 09 مرداد 1382

مخور غمه گذشته              گذشته ها گذشته
  هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته
    به فکره آینده باش              سرشادو دلزنده باش
   به انتظاره طلعته خورشیده تابنده باش

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 20:42

یکشنبه 05 مرداد 1382

جل الخالق

جل الخالق! این دیگه چه جوره شه؟؟!!!!!!!! من امروز اومدم بلاگم رو اپدیت کنم دیدم یه بلاگ دیگه باز شد!!!! باز آدرس خودم رو تیپ کردم ولی نخیر باز هم همون بلاگ قبلی که مال من نیست باز شد!!!!!! خوب که دقیق شدم دیدم بـــــــله این بلاگ خودمه!!!
اونوقت بود که فهمیدم این دوست عزیز کار دست ما و خودش داده و به خودش زحمت داده و قالب ما رو دستکاری کرده که جا داره همین جا ازش صمیمانه تشکر کنم! لینکش هم اینجا هست برین ببینین یاد بگیرین!!
 

+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 23:00

شنبه 04 مرداد 1382

 نظرات رو برداشتن وگرنه من که میدونم همه از بلاگم خوششون میاد lol 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد