فال روز

یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان       وان سهی سرو خرامان بچمن باز رسان
دل آزرده ی  ما  را  به   نسیمی  بنواز       یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز  رسان
ماه وخورشید بمنزل چو بامر  تو رسند       یار  مه  روی  مرا  نیز  به  من  باز  رسان
دیده ها  در طلب لعل یمانی خون شد       یا رب آن کوکب رخشان به یمن باز رسان
برو    ای  طایر  میمون   همایون    آثار       پیش عنقا  سخن  زاغ و رغن  باز   رسان
سخن اینست که ما بیتو نخواهیم حیات     بشنو ای پیک خبر گیرو  سخن باز  رسان

سیاست؟؟؟!!!!! اصلاً و ابداً!!!!!!!!!

راستی یه چیزی قابل توجّه دوستان علاقمند به سیاست و اخبار سیاسی و بحثهای در این مورد: من از سیاست خیلی خیلی بدم میاد و هیچ وقت هم دوست ندارم که در موردش حرفی بزنم پس متأسفانه یا خُشبختانه در بلاگما هم چیزی از این قبیل به چشم نخواهد خورد!

دیروز نشد چیزی بنویسم! حالا تا من بخوام به این عادت کنم و بتونم یه نظمی بهش بدم وقت میبره! فعلا که به قوله اینجا agenda پُره پُره!! از یه طرف کار و بار خونه و از طرفی درسهای مدرسه اَمونم رو بریدن! آخه امسال سال آخرمه!

راستی یه عذرخواهی از پیشکسوتان فرقه blog ! اگر غلط غلوطی در عرایض اینجانب میبنین به بزرگواری خودتون عفو کنید! آخه ما تازه کاریم و هفت سال حتی یه نامم به فارسی ننوشتیم که البته باعث خجالته!

فال روز

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم      
سخن اهل دلست این وبجان مینوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد   
چاره آنست که سجاده به می بفروشیم
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست  
نازنینی که برویش می گلگون نوشیم

درد دل!!!!!!

تقریبا اوائل ماه رمضان بود که مادرم یه غده کوچولو در سینه راستش پیدا کرد. وقتی به ما گفت همه با اطمینان کامل تشخیص دادیم که هیچی نیست. ولی مامان با پافشاریهای بابا رفت دکتر! دکتر هم فوری چند جور آزمایش و از این حرفا! و خلاصه کلام بعد از گذشت یکی دو هفته معلوم شد اون غده لعنتی کوچولو سرطان بوده! اینجا یعنی هلند دکترا راست و پوست کنده به خوده مریض میگن که چشه! اون روز هم واسه گرفتن جواب من همراه مامان رفته بودم. نمی دونین چه حالی بهم دست داد وقتی که شنیدم. آخه من همیشه به این مریضیه لعنتی به چشم یه چیزی که با من و خانوادم خیلی خیلی فاصله داره نگاه میکردم.. . ولی به یکباره چنان نزدیک شد که....!!! میدونین هر وقت از زبون یکی میشنیدم: فلانی با فلان حرفش یا فلان کارش قلبم رو شکست... با خودم میگفتم اینو ببین حال یه چیزی تو فیلما شنیده! ولی اون روز من به خوبی احساس کردم که چه حالی به آدم دست میده و قلب آدم چه جور میشکنه!
سرتون رو به درد نیارم مامان در عرض یک ماه سه بار عمل شد! بعدش هم اشعه. امروز هم اولین جلسه شیمی بود که باز هم توأم با یک خبر بد بود! و اون اینکه مامان از نوع قویه شیمی باید استفاده کنه که درصد بالائی در ریزش مو و باقی اصرات منفی داره! 

Introducing ;)

سلام سلام! ما هم اومدیم. این هم یکی از فایده های داشتن دوست با حال. آخه ما این بلاگ رو مدیون علی جون هستیم! در همین جا ازش تشکری میکنم. 
این بلاگ ما هم مثل اکثر بلاگها پر میشه از خاطرات تلخ وشیرین ولی از دیار غربت یعنی کشور هلند.  به نظر من بلاگ بهترین جاست واسه خالی کردن دل! آخه بعضی از حرفا رو نه میشه به دوست و آشنا بگی و نه میشه توو خودت بریزی. ولی اینجا میتونی راحت و بی دق دقه حرف دلت رو بزنی به فکر اینکه شاید یکی پیدا بشه و به حرفات گوش بده یا حد اقل توجه کنه . خب بگذریم! از الان زوده اشکاتونو در آرم! به قول چتیها lol
در ضمن میخوام هر روز یه شعر به عنوان فال روز اینجا بنویسم!
  امید است که مورد پسند واقع شود!

غزل

همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
رهی که آن بسوی تست ترکتاز کنم
 ز آفتاب و مهتاب بگذرد نورم
چو روی دل به شهنشاه دلنواز کنم
چو آفتاب شوم آتش و ز گرمی دل
چو ذره ها همه را مست و عشقباز کنم
خموش باش و زمانی بساز با خموشی
که تا برای سماع تو چنگساز کنم

بسم الله الرحمن الرحیم
امتحان می کنیم  LOL