محرم ۲۰۰۶

امسال هم به مناسبت تجلیل عاشورا مراسم داشتیم. البته امسال بدون دوستان ایرانی. چون خاطره خیلی خوبی از سال پیش نداشتیم. به هر حال خدا از همه قبول کنه. در همین کشور هلند افغانستانی ها سه مراسم داشتند ایرانی ها ترکها عراقی ها و پاکستانی ها هم هریک مجلس خود.

ما مثل سال گذشته یک سالن بزرگ که معمولا برای عروسی کرایه میشه را گرفتیم و در خدمت حدودا ۶۰۰ تا ۷۰۰ عزادار امام حسین در سه شب بودیم. در این سه شب پدرم بنا بر عقیده خودش بیشتر به بررسی قیام امام پرداخت و به درسهایی که بشریت از این حماسه میتواند بیاموزد. البته مداحان و روضه خوانها هم حضور داشتن.

مثل سال پیش خانم ها و آقایون در یک سالن ولی جداگانه نشسته بودند. پدرم در شب اول بعد از خاتمه صحبتهایشان از خانمها هم دعوت کردند تا در اجراء مراسم سهم بگیرن. البته نه به عنوان روضه خوان بلکه بیشتر با خواندن مقاله و غیره. من برای بار دوم توانستم به اندازه درک فهم و توانم سهم بگیرم. امسال هم قسمتی از کتاب زندگانی امام حسین به قلم شیوای زین العابدین رهنما را برای حاضرین نقل کردم. واقعا که چه زیبا در قالب رمان توانسته رهنما این کتاب را بنویسه.

در شب سوم هم من SMJ را معرفی کردم و با استقبال خوبی از جوانان رو به رو شدم که فکرش را هم نمیکردم.

 

عشق

عشق یعنی لایق یار شدن

عشق یعنی با یار هم دل شدن

عشق یعنی جام لبریز شراب

عشق یعنی تشنگی یعنی سراب

عشق یعنی خواستن له له زدن

عشق یعنی سوختن پر پر زدن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی سالهلی عمر سخت

عشق یعنی زهر شرین  تلخ بخت 

مجلس ما که به خاط تجلیل از روز عید غدیر بود شکر خدا آبرومند انه اجرا شد. با اینکه اولین قدم ما بود باز هم چند اشتباه جزئی بیشتر نداشتیم که آن هم بیشتر به علت کمبود تجربه بود. بزرگترین شان این بود که از متن سخنرانی سخنرانان بی اطلاع بودیم. ما بهتر بود پیشاپیش متن آنها را مرور میکردیم. این کار میتوانست جلوگیری کند از اینکه حمید الکسار آن حرف را در متن سخنرانی خود جای بدهد.

سخنرانی هم که از لندن دعوت شده بود قرار بود به انگلیسی سخنرانی کند ولی ایشان به زبان عربی اصل سخنرانی را اجراء کرد و برخی نکات جالب را ترجمه میکرد. البته نمیدانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه اکثر جمعیت حاضر در سالن عراقی بودند. کلا فقط هشت نفر افغانستانی دو نفر ایرانی و پنج نفر ترک حضور داشتند. به همین دلیل تقربیا کل جلسه رنگ و بوی عراقی را گرفته بود که البته بد نبود. فقط حیف شد که همه متوجه اینکه این استادی که از لندن آمده بود چی میگفت. به نکته های بسیار جالبی برای ثابت کردن وجود خدا بر حق بودن دین اسلام و پیروی از اهل بیت را اشاره کردن که سر فرصت اینجا مینویسم تا یادم نروند.

جالبترین قسمت برنامه شخنرانی یا شرح حال یک آقای مراکشی که اصالتا سنی مذهب بوده بعد از تحقیقات زیاد و برسی همه مذاهب اسلام از قبیل وهابی شافعی ملکی و شیعه به این نتیجه رسیده بود که مذهب شیعه بهتر و واضح تر جواب سوالات او را میدهد و به همین دلیل پیرو مذهب شیعه شده بود. این داستان جالبی بود  که بعدا سر فرصت مینویسم.

 

 

 

 

اولین گردهمائی تشکیل شده از طرف ما

به مناسبت تجلیل از عید غدیر عید ولایت امیر مومنان علی (ع) گروه ما یعنی انجمن جوانان شیعه هلند تصمیم گرفتیم ضمن یک برنامه پر مهتوی اولین قدم اساسی را برداریم و خودمان را معرفی کنیم

برنامه و مهتوی:

۱-تلاوت قرآن توسط علی الطریحی

۲-معرفی کوتاهی درباره ما توسط وسیم رئیس انجمن

۳- سخنرانی دو سخنران دعوتی درباره عید غدیر حضرت علی و ولایت این حضرت 

۴- گزارش کوتاهی که توسط زهره و مهدی فیلمبرداری شده همراه با یک نظرسنجی از حضار

۵-غذا 

۶- مسابقه اطلاعات عمومی توسط من و مهدی همراه با اهدای جوائز

۷- اجرای اناشید توسط علی و گروهش

مجری برنامه من و مهدی

 محل: دانشگاه اسلامی روتردام

زمان: جمعه ۲۷ ژانویه ۲۰۰۶ از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۲۱:۰۰

 همهء دوستان دعوت هستند. البته ما هیچگونه مسئولیتی در رابطه با ویزا بلیط و غیره را متقبل نمیشویم

بزرگترین مشکل من .................نـــَــه

من اکثر اوقات بیش از حد به فکر احساس غرور و شخصیت اطرافیانم هستم حتی بیشتر از خودشان و نمیخواهم این شخصیت به دست من لطمه ببینه. بسیار اتفاق افتاده که به همین دلیل خودم را داخل یک معرکه بی سر و پا انداختم و در آخر هم این من بودم که با غروری در هم ریخته تنها ماندم.

من با گفتن کلمه نَه مشکل دارم. نمیتوانم به آسانی به کسی نه بگویم. دوست دارم همیشه همه را از خودم راضی نگه دارم. از اینکه دل کسی را بشکنم متنفرم و نمیخواهم خاطره بدی از خود پیش کسی باقی بگذارم. حتی اگر آن شخص را فقط یکبار در طول عمرم ببینم و یا در مورد دوستان اینترنتی هیچوقت نبینم.

این اواخر هم با همچین مشکلی گَل آویز شده ام! شاید وقتش رسیده که به نَه گفتن شروع کنم. شاید باید مثل آن فیلمی که دیده بودم و اسمش یادم نیست اول با خودم تمرین کنم. رو به روی آینه ... هوووم

 

پ.ن. سوء تفاهم نشه.... من به خاطر تعریف و تمجید از خودم این حرفها را نزدم... اینها را گفتم که گفته باشم همین

Confused

این اواخر اصلا حالم خوب نیست یک ماه کامل است که مریضم مریض جسمی ... البته چیز مهمی نیست ولی خسته گی روحی و فکرهای زیادی که لحظه ای آرامم نمیگذارد مانع برطرف شدن کسالت جسمی شده اند.

بر سر دو راهی گیر کرده ام که هر دو راهش پرتگاه است. گیج و منگ مانده ام در این که کدام تصمیم بهتر است ولی نمیدانم..... هیچ کس را به آن اندازه به خود نزدیک نمی یابم تا با او مشورت کنم. 

باز هم همان گریه های شبانه در تاریکی زیر لهاف دور از چشم دیگران و التماس و زاری به درگاه همان یگانه کس تنهائی ام.

 

برایم دعا کنید  

 

مِ برف مایُم... یک داستان میکس دری و ایرانی

 چقدر دلم برای برف و برفبازی تنگ شده. هروقت جام جم از برف این چند روز تهران تصویر نشان میده و یا دوستا داخل ایران (مثل نوید عزیز) درباره اش گپ میزنن یاد خاطرات شیرین کودکی میافتم.

مخصوصا یاد آن کوه برفی بلند کنار اَولی (حیاط) خانهء ایزدی. همان خانه یا اَولی کَلان و یک گاز ( تاب). همان سالی که پدرم افغانستان رفته بود و برف شدیدی باریده بود. همان سالی که برف پشت بام ما را عمو حسن و محسن (پسرهای عموی پدرم) همراه با محمد و حسین (پسرهای دائی پدرم) پارو کردن. همه برفها را یک گوشه جمع کرده بودیم و یک کوه بلند به بلندی ۳ منزل (طبقه) درست کرده بودیم. ما اَولادها را خدا داده بود ( ما بچه ها از خدا خواسته) هر کدام پتنوس (سینی) به دست از کوه بالا میرفتیم و سر پتنوس شیشته (روی سینی نشسته) یا سرعت پائین میلخچیدیدم (سُر میخوردیم)

در هلند با اینکه آب و هوای نسبتا سردی داره ولی به ندرت برف میباره. باز طرفهای شمالش بهتر است. اینجا همین که برف بارید یا زود برف را یخ میزنه یا بعد از او باران میباره و دیگه هیچ اثری از برف باقی نمیگذاره. در طول ۹ سال زندگس در هلند من ۲ دفعه برف دیدم. یکی زمانی که در کمپ مهاجرین در شمال هلند بودیم ( ۱۰ ماه بعد از آمدن ما به هلند) و یک دفعه هم سال پیش در راه رفتن به خانه دکتر حسن واعظ زاده در آلمان سر مرز. 

امسال شب پیش از سال نو میلادی هم برف بارید که البته باز هم من بی نصیب ماندم. شب ساعت ۹ بسیار مانده (خسته) بعد از ۹ ساعت کار در سوپرمارکت و یک ساعت کامل معطل اتوبوس زیر برف ایستاد ماندن خانه رسیدم. البته او یک ساعت انتظار هم یا خاطره داره که بماند

ساعتای ۱۱ بود که کاظم و فائزه (خواهر و برادرم) با اصرار زیاد اجازه الیاس الهام و مهدی را گرفتن تا بِرَن پائین برفبازی. ما در یک بلاک (آپارتمان) ۱۴ منزله (طبقه) زندگی میکنیم. من که بسار مانده بودم به امید فردا همراهیشان نکردم ولی غافل از اینکه فردایش نه برفی بود و نه حتی اثری از برف. باران نصف شب همه را آب کرده بود. حتی آدمک برفی عبوس اَولادها را که گوشکی معاینه من را هم  دور گردنش انداخته بودن . اینجا هم اگر خواستین نگاه کنید و پلِی کنید

 

Happy 2006

سال جدید میلادی را به همهء دوستان عزیز تبریک میگم. از جمله دوستان مسیحی و یا دوستانی که مثل من ساکن کشورهایی هستند که سال نو شان همین سال نو میلادی هست.

چیزی که برای من جالب هست این هست که من شخصا احساس میکنم اصلا سال نو ندارم. چون با اینکه ۹ سال از عمرم را در هلند سپری کردم باز هم سال نو میلادی آن حال و هوایی که در ایران داشتم را ندارم. سال نو شمسی هم که از بس اینجا همه چیز و همه کس سوت و کور هست هیچ حس خوبی ندارم.

با تعریفهایی که از مادرم و بقیه هموطنهایم از مراسم ها و آداب و رسوم سال نو در وطن خودم (افغانستان) میشنوم دلم میخواهد که یکبار هم که شده سال نو را آنجا باشم.

به هر حال فعلا باید سوخت و ساخت البته به آن بدی هم نیست. کریسمس و نیو ییر هم حال و هوای خودش را دارد. امیدوارم سال ۲۰۰۶ سالی پر از موفقیت شادکامی و سلامتی برای همه باشد و سالی پر از صلح صفا و آرامش باشد. 

displaypicture

دیسپلی پیکچرم هست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

و امشب جوابی جالبی از یکی از دوستان برای این خط گرفتم

جز حسرت دیدار تو در سر هوسم نیست

دارم هوس اما چه کنم دسترسم نیست

اشتباه کردن چیزی غیر عادی برای انسان نیست ولی کسی در زندگی پیروز هست که از اشتباهی که مرتکب شده درس عبرت بگیره و آن اشتباه در زندگی اش بار دوم نداشته باشه.  من خودم را از بازنده گان روزگار میبینم ولی امیدوارم هنوز چانسی برای من وجود داشته باشد. خدایا  باز هم امید به بخشایش تو دارم و همانطور که همیشه دعایم بوده از تو طلب کمک میکنم تا هدایت شوم

You asked me what I want for Christmas.... now I say ....All I want for Christmas is His forgiveness