ادامه پست قبلی
از بس دیشب دنبال عکس از اون جشن سفارت گشتم آخرش وقت کم آوردم و حرفام نیمه کاره موند و اما ادامه پست قبلی
.......اتفاقا اونجا که رسیدیم طبق روال عادی باز جزو آخرینها بودیم و جای مناسب برای نشستن نبود فقط چندتا صندلی خالی بود که تو ردیف این پسر دانشجو های بورسیه ای بود
مام( من آبجی دختر تنها فامیلمون توو هلند و دختر یکی از دوستای صمیمی) گفتیم اینا دیگه با بقیه فرق دارن میریم میشینیم کاریمون ندارن ولی زهی خیال باطل انقدر متلک و متلک که دیگه نگو و نپرس
ولی اونا با این کارشون باعث شدن ما از نظر روحی و فکری واسه یه چهار ساعتی خیالات برمون داره و فکر کنیم ایران هستیم آخه پسرهای اینجا روش دیگه ای دارن واسه جلب توجه دخترها و با روش پسر ایرونیها که با متلک بازی شروع میشه فرق داره خلاصه اینجا هم خوش گذشت
ولی خودمونیم اون دخترای پشت سریمون اجب داغ کرده بودن کم بود شارتی کنن من مطمئنم آخرش من با اینا دعوام میشه حالا از من گفتن بود نگین نگفتی