هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز
گرچه امروز من آیینهء فردای منست
دل دیوانه در اندیشه فرداست هنوز
لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز
درد پروردهء عشق است و بلا دیدهء غم
دل که با اینهمه درد تو شکیباست هنوز