سلام سلام    امروز خیلی سره حالم آخه این ویکند weekend حصابی خوش گذشت
شنبه خودمون خونه جشن داشتیم به مناسبت عید غدیر آخه ما خودمون هم از زمره اولادهای پیغمبر هستیم خلاصه جای همه دوستان خالی به بهانه عید انقده زدیم و رقصیدیم که از پا افتادیم
 منم که با یک سردرد شدید مواجه شده بودم آخه این لنز لعنتی لج کرده بود نمیخاست بره توو چشمم منم از اون بدتر در آخر لنز رو از رو انداختم ولی دچار سردرد شدم اما در کل مجلس با حالی بود ما هم واسه اولین دفعه جرات از این و اون قرض کردیم و پا گذاشتیم در میدان رقص و با اینکار باعث انگشت به دهان شدن بعضیایی که مارو دست کم میگرفتن شدیم و این محفل شد یه محفل فراموش ناشدنی
یکشنبه من هنوز نالان از سر درد دیشب دچار یه مشکل جدید شده بودم و اون اینکه امشب چی بپوشم حالا خوبه عروسی نبود و فقط یه جشن مختصر به مناسبت دهه فجر از طرف سفارت ایران بود اگه عروسی بود که فکر کنم همون ماجرائی میشد که آقای LORD در مطلب عروسی ، دامادی ، فرهنگ عامه نوشتن میشد. بگذریم بالاخره یه چیزی از کمد تنم کردم و رفتیم.

ادامه دارد