کوکا کولا در اصل سبز رنگ است!!
عمومی ترین نام جهان محمد است!!
عمومی ترین فامیل جهان لی است!!
اسم قاره ها با همان حرفی که آغاز میشود پایان میابد!!
شما نمیتوانید با حبس نفستان خود کشی کنید!!
محال است آرنج دستتان را بلیسید!!
وقتی عطسه میکنید مردم به شما عافیت باش میگویند چون قلب شما به مدت یک ملنیلیونیم ثانیه میایستد!!
خوکها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند!!
فندک قبل از کبریت اختراع شد
با تشکر از davood sabah
رمضان امسال هم گذشت. خیلی سریعتر از گذشته. و باز روز عید .... روزهای عید حالا به مناسبت هر عیدی که باشن دو نوع حس دو نوع حال و هوا با خود دارن.
اول اینکه طبیعتا در این روزها خوشحالم. به عادت همیشگی و دیرینه مدرسه دانشگاه و کار تعطیل و در عوض دو روز کامل صرف پخت و پز انواع و اقسام کیک و کلوچه و شیرنی میکنم. میز سالن را میچینم و تزئینات لازم با خشکبار و شیرنی و غیره و میشینم چشم به در که کسی برای عید دیدنی زنگ میزنه یا نه ولی....
اینجاست که حس تلخ غربت تنهائی تمام بدنم را پر میکنه و باعث این میشه که دیگه حتی از عید ........ یاد زمانی می افتم که روز عید از صبح زود تا غروب و بعد از غروزب مهمانها دوستا فامیلها پشت سر هم میامدن و میرفتن. تا سه روز این رفت و آمد ها ادامه داشتن.
امروز مادرم را گریان در آشپزخانه دیدم که شیرنی ها را در ظرف میگذاشت و میگفت: خدایا دخترم با چه شوقی اینا را پخته چه فایده کو یک دوست ......
البته شکر خدا و از روی نام نیک پدرم آشنا زیاد داریم طوری که اکثر جاها بدون ایمکه ما کسی را بشناسیم مردم ما را میشناسن ولی آشنا و یا دوست به فامیل نمیرسه
راستی انجمن هم امسال اولین افطاری خود را داد عکسها و چند فیلم روی سایت گذاشته شدن این فیلم را ببینید بد نیست مداحی به هلندی
یک خبر بد ... عموی حسینه جان فوت کرده ولی من هنوز تسلیت نگفتم. من اصلا این کارا را بلد نیستم ولی پنجشنبه همراه مادرم میرم پیشش
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
خیلی وفت است حرف نزدم و حالا لبریزم از گفتن ولی ... همانطور که شاعر میگوید و یکی میخواند و رادیو پخش میکنئ و لاست لرد مینویسد:
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
خیلی چیزها برای گفتن دارم. فکر کنم مقداری از گفتنی هایم را اینجا بازگو کنم مقداری را هم شاید بلئیدم.
پس فعلا
راستی جالب است بعد از مدتها با کسی حرف بزنی. از شوق سخن گفتن سرشار باشی ولی در عین حال چیزی نگویی از ترس عواقب هر حرف و عکس العمل مقابل. ولی بی اختیار میگویی ... اما طوری که او نفهمد. اینطور هم تو حرفت را زدی و هم هیچگونه عواقب دلسوزانه ای در انتظارت نیست
نمیدانم چرا ولی باز اعصابم به کلی به هم ریخته. دلم میخواهد یک شکم سیر گریه کنم. امروز دلم برای حرم حضرت معصومه(س) و یا حضرت رضا (ع) تنگ شده بود. یاد تابستان دئ سال پیش افتادم و اینکه چطور بغض ( درست نوشتم؟) چند ساله را پاره کردم. باز همان بغض گلویم را فشار میدهد. دریغ از شانهء دوستانه و گرمی که بشود سر روی آن گذاشت و گریست....
شدیدا احساس تنهائی میکنم.
به خاطر کار جدید و کوج کشی (اسباب کشی) فرصت نمیکنم آپدیت کنم. وگرنه حرف برای گفتن و داستان و اتفاق برای تعریف کردن زیاده
فعلا
دوستان خوبم میدانند که اکثرا دیسپلی پیکچرم همین جمله در حسرت دیدار تو آواره ترینم هست. یکی از دوستانم لطف کرده و کل متن شعر همراه با آهنگش را فرستاده که من هم اینجا گذاشتم.
برای گفتن من ، شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منه خسته پایه ی پل
ای که نزدیکی مثلِ من ، به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا ، از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، غروره سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم
تو بخونی تا بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحملِ درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد
زیر بار با تو بودن ، یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست ، جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستن قصه ی فردای من نیست
این ترانه ی زواله ، این صدا ، صدای من نیست
ببین که خستم تنها غروره ، عصای دستم
Albate akharin post az TU. Farda rooze emtrehan ast! sa@e 6 bayad bidar shawam ta 7:00 bus ra begiram wa 9:00 daneshgah basham. 4 sa@ qarar ast emtehan tool bekeshad.
Maloom nist farad baad az emtehan barname chist. Ya ba nadia wa baqiye ta dirwaqt daneshgah mimanam wa akharin emtehane emsal ro jashn migirim shayad ham ba farzane raftim markaze
Fekr konam be andazeye kafi dars khandam ta aqallan nomreye qabuli ra begiram. Yek haft east az 10 ta 10 dars khandam. Felan ke maqzam tahammole yek khatte digar ra ham nadarad.
In chand rooz TU khosh gozasht. Ba zeinab wa atefe bishtar ashna shodam hamzade jenabe LORD ra ham ziarat kardam albate ba name Sina.
Waqean ke inja por ast az irani. Ba’zi ha ra mishawad az chehre shenakht wali ba’zi ha ham waqty harf mizadan adam shokke mishod.
Yek chize jalebe dige … har shab be towre ettefaq hamsafar be yek aqa pesar budam. Fekr konam irani ya farsi zaban ast. Chon waqty man wa zeinab ra shenid sohbat mikonim belafasele negah kard. Dishab motewajjeh shodam mikhahad harfi bezanad was are harf ra baz konad. Wali jor@ nakard. Be qowle doostane irani a zoon bache mosbatast. Emshab shabe akhari ast ke mara mibinad
Rasty ma qarar ast az shahre
Hamin felan