قصهء تقدیر است
آنچه بر ما شده است
آنچه از ماست ولی
نوسانیست ز ذلت تا عشق
پس لجاجت نکنیم
آتشی باید کرد
و پذیرش و رضا
و عبادت و سکوت....
کامبیز میرزایی(دریا دل)
آره راستی میگفتم ما رفته بیدیم کباب خوری و کسب تجربه!!!
تجربهء کسب شده خیلی به درد بخوره! اونم اینه که موقع فوتبال:
۱ حتما کفش پات باشه وگرنه بدجور انگشتات دربو داغونن بعد از چند دقیقه!
۲ کفشی که پات میکنی کفشه خودت باشه وگرنه موقع شوت کردن کفش جناب عالیه اولین چیزیه که شوت میشه اونم رو به آسمون!
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهائیم در قصد جان بود
خیالش لطف های بیکران بود
چرا چون لاله خئنین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
کرا گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
تابستون هم شروع شد! ولی عجب تابستونیه این تابستون! چه برنامه ها که واسه این تابستون نداشتم! ولی همش به باد فنا رفت! آخه قرار بود بیایم ایران بعد از ۲ سال تازشم عروسی عمو تهتقاری!! ولی خوب چه کنیم چاره نداریم! آخرین دورهء شیمی مامان یه هفته مونده به مدرسه هاست! با اینهمه من خوشحالم میدونی چرا؟ مامان شکر خدا تا حالاش خیلی خوب پیش رفته ماشاالله هزار ماشاالله بزنم به تخته از وضع روحیه بالایی برخورداره! خوب بایدم باشه آخه مامانه یه همچین دختریه