نمیدانم چرا ولی باز اعصابم به کلی به هم ریخته. دلم میخواهد یک شکم سیر گریه کنم. امروز دلم برای حرم حضرت معصومه(س) و یا حضرت رضا (ع) تنگ شده بود. یاد تابستان دئ سال پیش افتادم و اینکه چطور بغض ( درست نوشتم؟) چند ساله را پاره کردم. باز همان بغض گلویم را فشار میدهد. دریغ از شانهء دوستانه و گرمی که بشود سر روی آن گذاشت و گریست....
شدیدا احساس تنهائی میکنم.