گریه کنم یا نکنم؟

نمیدانم چرا ولی باز اعصابم به کلی به هم ریخته. دلم میخواهد یک شکم سیر گریه کنم. امروز دلم برای حرم حضرت معصومه(س) و یا حضرت رضا (ع) تنگ شده بود. یاد تابستان دئ سال پیش افتادم و اینکه چطور بغض ( درست نوشتم؟) چند ساله را پاره کردم. باز همان بغض گلویم را فشار میدهد. دریغ از شانهء دوستانه و گرمی که بشود سر روی آن گذاشت و گریست....

شدیدا احساس تنهائی میکنم.

روز تولد

اینهم از روز تولد ۲۴ سالگی که با سردرد بدی شروع شد. خدا به دادم برسه که باقی سال چه شود  

دلیل غیبت

به خاطر کار جدید و کوج کشی (اسباب کشی) فرصت نمیکنم آپدیت کنم. وگرنه حرف برای گفتن و داستان و اتفاق برای تعریف کردن زیاده

فعلا