عید سعید فطر مبارک

رمضان امسال هم گذشت. خیلی سریعتر از گذشته. و باز روز عید .... روزهای عید حالا به مناسبت هر عیدی که باشن دو نوع حس دو نوع حال و هوا با خود دارن.

اول اینکه طبیعتا در این روزها خوشحالم. به عادت همیشگی و دیرینه مدرسه دانشگاه و کار تعطیل و در عوض دو روز کامل صرف پخت و پز انواع و اقسام کیک و کلوچه و شیرنی میکنم. میز سالن را میچینم و تزئینات لازم با خشکبار و شیرنی و غیره و میشینم چشم به در که کسی برای عید دیدنی زنگ میزنه یا نه ولی....

اینجاست که حس تلخ غربت تنهائی تمام بدنم را پر میکنه و باعث این میشه که دیگه حتی از عید ........ یاد زمانی می افتم که روز عید از صبح زود تا غروب و بعد از غروزب مهمانها دوستا فامیلها پشت سر هم میامدن و میرفتن. تا سه روز این رفت و آمد ها ادامه داشتن.

امروز مادرم را گریان در آشپزخانه دیدم که شیرنی ها را در ظرف میگذاشت و میگفت: خدایا دخترم با چه شوقی اینا را پخته چه فایده کو یک دوست ......

البته شکر خدا و از روی نام نیک پدرم آشنا زیاد داریم طوری که اکثر جاها بدون ایمکه ما کسی را بشناسیم مردم ما را میشناسن ولی آشنا و یا دوست به فامیل نمیرسه

راستی انجمن هم امسال اولین افطاری خود را داد عکسها و چند فیلم روی سایت گذاشته شدن این فیلم را ببینید بد نیست مداحی به هلندی

یک خبر بد ... عموی حسینه جان فوت کرده ولی من هنوز تسلیت نگفتم. من اصلا این کارا را بلد نیستم ولی پنجشنبه همراه مادرم میرم پیشش