ای کاش نمیخواندم شان و حالا افسوس آن زمان را نمیخوردم.
بعضی وقتها با خودم میگویم حاضرم به هر قیمتی به یکباره از تمام سرنوشتم آگاه شوم. هست کسی که یاری کند؟ از اینهمه فراض و نشیب از اینهمه ابهام و ترس از فردا و حوادثش خسته شدم ..... خسته
ولی دوباره ترسی عمیقتر وجودم را پر میکند: نکند طاقت شنیدن یکباره را نداشته باشم.
بعد راضی میشوم به رضایش و فقط در اعماق قلبم آنچه او برای من خیر و صلاح میداند را میطلبم
آمین
ولی کاش درک و فهم این را هم به من میداد تا آنچه او خیر من میداند خیر خود بدانم
مرد او از سر کار برگشت
دست هایش پر از خستگی بود
لابه لای دو چشم سیاهش
نور کمرنگ دلبستگی بود
از تنش کهنگی را در آورد
روی دیوار بی چیزی آویخت
سوی جوراب زخمی که خم شد
یکی، دو تا سکه روی زمین ریخت
دختر کوچکش سکه ها را جمع کرد و به دست پدر داد
بعد آهسته پرسید :
بابا دفتر مشق مرا ندیدی ؟
با همین سوال البته می گفت :
کیف آیا برایم خریدی ؟
اخم های پدر توی هم رفت
پاسخش باز شرمندگی بود
مرگ در چشم این مرد عاجز
بهتر از این سرافکندگی بود
گفت : یادم بینداز فردا
کیف خوبی برایت بگیرم
در دلش می گفت : ای کاش تا صبح فردا بمیرم
دخترک باز مثل هر شب ناامید از پدر خفت، افسوس
این وسط مادری گریه می کرد
گریه می کرد و می گفت : افسوس
دوستان
ظلم واجحاف و تبعیض
جزء عادات دیرین خاک است
بین ما، ما که محکوم خاکیم
درد بالاترین اشتراک است
hamishe say kon chizauro ke doost dary bedast biyary , vagarna Majboory chizio ke bedast miyary doost dashte bashi (shekspier)
سلام خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
سلام.خوبین...میگم همه نمک زندگی انه که از آینده خبر نداشته باشی....قبول داری؟
سلام خیلی با حال نوشتی پیش منم بیا
زندگی و پرستش ولی نداره ...