تفکری عمیق

امروز نظر دو نفر از آشنایان درمورد بلگ من را کمی به فکر برد. نظر یا بهتر است بگویم انتقادشان این بود که مطالب بلاگ هیچ بار آموزنده ندارد و حتی چندان دلچسپ هم نیست که آدم وقت خود را به خاطر خواندنش حیف کند

باید عرض کنم من هیچ وقت ادعا نکردم و نمیکنم که بلاگم به درد کسی دیگر به غیر از خودم میخورد. من اینجا برای خودم مینویسم ولی در عین حال انتقاد این دو آشنا را قبول دارم و تصمیم جدی دارم برای تحول

نظرات 4 + ارسال نظر
عموقاسم شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ق.ظ http://amooghasem.blogspot.com

سلام... راستشو بخواین من فقط اومدم که به رسم قدیما گمی بلاگ گردی کنم... گفتم نگاهی بندازم که کی این وقت شب بیکاره (عاشقه) و داره آپدیت می‌کنه... که دیدم هیششششکی ... ما قدیما خیلی باحال‌تر بودیم... خیلی زیاد... ولی شما بودین... خوب مطلبتون رو خوندم... راستشو بخواین چیزی ندارم برا گفتن جز اینکه وبلاگ یه جورایی شهوته... شهوت گفتن... شهوت دیده شدن در عین پنهان بودن... شهوت خدا بودن... تنهایی ... تنهایی... تنهایی... تنهایی‌ای که دیگران هم بدونن تنهایی... چه خوب بود که تنها باشیم و تنهای تنهای باشیم... هیشکی هم ندونه جز یکی... لیلا جان! فک کردی که چرا می‌نویسی؟ اصلا چرا می‌خوای بنویسی؟ فک کردی تا کی می‌خوای بنویسی؟ اصلا فک کردی که چقدر می‌تونی بنویسی؟ اینو تهش گذاشتی که «آخرش که چی؟»؟ نمی‌خوام ناامیدت کنم عمو. نمی‌خوام بگم ننویس عمو... تو باید اون کاری رو بکنی که صراط مستقیمت داره ازش میگذره... همون کاری که می‌دونی درسته... کاری رو نکن که دیگرانی مثل من بهت میگن... ولی به عنوان پیشنهاد یه چیزی میگم... من دوستای افغانی زیاد دارم... همشون هم شاعرن... سید ضیاُ سید رضا، خانومش،‌خانوم محمد سعید میرزایی و ... سید رضا محمدی میگه:
یک روز عصر عصر دقیقا عصر، سرریز می‌شند خیابان‌ها
ما مثل ذره‌های یک استفراغ،‌قی می‌شویم از دهن آنها

یک روز عصر عصر تو می‌آیی، یاری برای با تو نشستن نیست
می‌پرسی او کجاست؟ دهانم را،‌می‌آورند پیش تو شیطانها

لب می‌گذاری‌ام یه لب و لبهام،‌ با تو دو تکه ابر کهن هستند
تو قطره قطره می‌مکی‌ام...لبها...آوازها...صداها...دندانها

یک روز عصر عصر تو می‌آیی ...

والی آخر... می‌فهمی می‌خوام چی بگم... شعر بگو عمو... شعر بنویس عمو... شعر می‌بردت اونجایی که هیچی نمی‌بره... می‌بردت توی خودت... اون پروازهایی که میگن همینجاهاست... جای دوری نیست... عمو پرواز کن...بال باز کن و برو...

آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد...

در پناه خدا
عمو

اقا مهدی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:56 ق.ظ http://bood.blogsky.com

سلام
سلام به تو که تمام خوبی ها در تو خلاصه شده است
تقدیم به تو که در شهر چشمانت نفس ملکوتی ترین دوستیها را یافتم
روایت دوستی بس طولانی است وبرای توانایی گفتار در این مبحث کوتاه نا گفتنی می باشد
از من می خواهی
که انچه در دل دارم بر این صفحات ببخشم ولی احساس درونیم را نمی توانم با هیچ لفظی به تصویر کشم زیرا که دوستی احساس پیوستگی قلبهاست زمانی چون خورشید در افق ضمیرم طلوع نمودی وبا لبخندی پر طراوت هنگام پر اشوب دریای دلم را به رود خانه محبت مبدل ساختی ونوای دلم را فرح بخشیدی
ای دوست امیدوارم که در وقایق شونات زندگی خوش وخرم باشی

[ بدون نام ] جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:55 ب.ظ

پس چرا مطلب جدید نمینویسی؟

فرید رسولی جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:22 ب.ظ http://zoolmay.blogfa

با تقدیم سلامی گرم خدمت لیلا جان

تمام مطالب از نظر بنده عالی و بدون کدام عیب و نقص میباشد امیدوارم استوم که موفق و پیروز باشید.

با تشکر محمد فرید(آصف)رسولی
bide_majnoooooooon@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد