امشب از آن شبها بود. شب پاره کردن بغض چند ساله و شب اشک ریختن. احساس سبکی میکنم. و احساس نفرت از بخت.
به هر حال قول دادم شب تولد حضرت محمد خدا را به پاکی آب قسم بدهم که همانطوری که آب , کثیفی و آلودگی را پاک میکند خداوند دل من را از بدی و ناپاکی پاک کند و بعد سه مرتبه هفت شب با توسل به پیامبر و اهل بیتش از خدا طلب بخشش کنم. انشاالله که هنوز توبهء من کارساز باشد.
خوشحالم که چنین شبی بود و چنین دوستی که در این شب به تمام حرفهایم گوش کند و مرا تحمل کند. خدا را شکر که اگر از بعضی چیزها محرومم از داشتن دوستان خوب بهره مند ترین فرد دنیا هستم. هریک به نوبهء خود مرا کمک کردن و من خود را و حتی زنده بودن خود را مدیون وجودشان میدانم
راستی امشب شب اولی است که من تنها در اتاق میخوابم زهره رفته به یک سفر یک هفته ای به ترکیه و فائزه هم نیست
سلام دوست عزیز
عالی بود یک سری به کلبه من هم بزنید خوشحال میشم موفق باشی
'اگه بری از پیشم من فقط نگاهت می کنم تعجب نکنی که چرا گریه نمی کنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی می ماند
سلام دوست عزیز
واقعا خوشم اومد کلماتی که در بین سخنان تو خیلی جالبه اینه که به زبان ساده و روانی نوشته شده که هر کسی رو به خودش جلب می کنه .
خوشحال می شم به دهکده کوچک من هم سری بزنی مردمش خیلی مهمون نوازند .
سلام. کدوم دوست؟ تو چقدر دوستای جور وا جور داری؟
حقیقتش اینه که خیلی به اعتقاداتت یه جورایی غبطه می خورم .
خوش باشی
خوبی؟
دلم تنگشده بود!
سلام
من هم با نظر الهام- بی نام موافقم
لیلا جان به شما تبریک میگم
وبلاگ قشنگ و پرباری است.انشاالله که همیشه موفق باشید