For all the negative things we have to say to selves

    God has a positive answer for it  

You say: "It's impossible"
 God says: All things are possible 
You say: "I'm too tired"
 God says: I will give you rest
 

 You say: "I can't go on"
 God says: My grace is sufficient

 You say: "I can't figure things out"
 God says: I will direct your steps
 

 You say: "I can't do it"
 God says:
You can do all things

 You say: "I'm not able"
 God says: I am able  

 You say: "It's not worth it"
 God says:
It will be worth it 
 

 You say: "I can't forgive myself"
 God says: I FORGIVE YOU 
 

 You say: "I can't manage"
 God says: I will supply all your needs  

 You say: "I'm afraid"
 God says: I have not given you a spirit of fear 
 

 You say: "I'm always worried and frustrated"
 God says: Cast all your cares on ME 
 

 You say: "I don't have enough faith"
 God says: I've given everyone a measure of faith 

 You say: "I'm not smart enough"
 God says: I give you wisdom
 


 You say: "I feel all alone"
 God says: I will never leave you or forsake you 


 You say: "Nobody really loves me"
 God says: I love you
 

تا آخر بخوان

لبت نه گویـــــــــد و پیداست میگویـــــــد دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیـــریـــــن
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر بی عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آن من
مبدا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری
تورا چون آرزوهایم دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدائی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری!!!!

شاعر نمیدونم کی هست ولی از آلبوم عشق ناصر عبداللهی

گویند لحظه ایست روییدن عشق....آن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد

             
                               

امتحانات امسال بلاخره تمام شدن و میشه گفت که تعطیلات شروع شده البته تعطیلات اصلی بعد از معلوم شدن نتائج است. من و همه اعضای خانه که از همین حالا لحظه شماری میکنیم تا روز 30 jun  که فکر کنم برابر با ۱۰ تیر هست. آخه در این تاریخ ما انشا الله و به سلامتی پرواز داریم..... به کجا؟ به طرف ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران
( قابل توجه کسانی که پیشواز میل دارن بیان ساعت ۳:۳۰ بامداد ۱۱ تیر فرودگاه مهرآباد من اونی هستم که یا ابی سفیده یل کرم و سفید بستگی به این داره که کیف ابی خوشرنگدلخاهم رو پیدا میکنم تا اون زمان یا نه )
ایندفعه با دفعات پیش فرق داره ...... اول از همه قراره یک مینی بوس شاید هم بیشتر بیان فرودگاه بعدش هم که به امید خدا دو و یا شاید سه عروسی در پیش داریم............................. همه دعوت هستین
 یکی اصفهان یکی شیراز سومی که از همه خطرناکتره قم .......خطرناک بودنش به خاطر اینکه ما( یعنی هلندیها) قصد داریم عروسی قم باحالتر بشه.
حالا چرا سه تا؟..... دو عموی بنده با هم دست یکی کردن و در یک زمان ولی درسه مکان ازدواج میکنن. یکی از عموها ساکن آلمان هستن و عیالشان ساکن شیراز عموی دوم ساکن قم و عیالشان در اصفهان پدربزرگ گرامی که پدر هردو داماد هستن در قم ساکن هستن پس در نتیجه باید در هرسه شهر مراسم گرفت حالا ما چه بر سرمان میاید بماند ...... چون اینطور که معلوم هست تمام مدت اقامت ما در ایران به تدارکات عروسی میگذره و وقتی برای برنامه هایی که خودم از مدتها پیش برنامه ریزی کرده بودم نخواهد ماند ولی به هر حال : اومدن به ایران رو عشقه باقیشو بیخیل

 

ما هر چند وقت شاهد یک اتفاق عظیم از نظر اعتقادی هستیم و آن هم مشررف شدن یک انسان به دین اسلام است. در طول دو سال اخیر تا به حال نزدیک به ۸۰ غیر مسلمان در خانه ما مسلمان شدن. شاید بیشترشان به خاطر ازدواج با یک مسلمان و فقط در حد کلامی و ظاهری این کار را کرده باشن  ولی بودن مواردی که خود طرف و ما به عنوان شهود از شوق چشممان از اشک پر میشد.
 آقائی که چند وقت پیش آمده بود میگفت : من همیشه به بودن خدا عقیده داشتم ولی هنوز خدای خود را پیدا نکرده بودم ولی حالا دیگه قلبم آرامش پیدا کرده و افتخار میکنم که امروز اینجا هستم و مسلم شدم
البته پدرم قبل از همه چیز اول توضیح مختصر ولی کامل را درباره اسلام میدن که من به زبان هلندی ترجمه میکنم. توضیحی که داده میشه حتی برای آنهائی که همراه شخص آمدن و خود را مسلمان میدانن جالبیت تازه گی و جزابیت داره. امروز بعد از رفتن مونیک( یک زن هلندی مسلمه)  به خودم گفتم به جایه شعر و آه و ناله یکبار هم شده یک چیزه به دردبخور بنویس. این بود که تصمیم گرفتم توضیحی که داده میشه را اینجا بنویسم تا بعدها داشته باشم. 

تا اینجا امشب باقیش دفعه دیگه