۱۳ را به در کردن در غربت

ما هم مثله شما که در ایران هستین ۱۳ را به در کردیم ..... چه ۱۳ به دری.... به اسرار من خانوادهء ۶ نفرهء ما با هم رفتیم به پارک نسبتا بزرگی تا ۱۳ فروردین ۱۳۸۳ را کنار هم در دامن طبیعت بگذرانیم ..... ولی من بیشتر احساس تنهائی کردم .... چون وقتی ایران بودیم همهء فامیل که تعدادمان به بیشتر از ۳۰ نفر میرسید با هم میرفتیم بیرون .... چه شور و حالی داشتیم یادش بخیر... من که به گره کردن سبزی واقعا اعتقاد پیدا کردم چون دفعهء آخر که ۱۳ به در ایران بودم برای اولین بار سبزه گره کردم و به نیت اینکه کارهای آمدنمان به خارج درست شود و از قضای روزگار سال بعد از آن سال هلند بودیم
چیز دیگری که میخواستم بنویسم: در این چند روز گذشته فیلم و دی فی دی زیاد دیدم ولی از بین همه دی فی دی که معصومه آورده بود بیشتر خوشم آمد.... فیدئو کلیپهای جدید خواننده کشورم به نام فرهاد دریا بود که در خود افغانستان فیلمبرداری شده بودند .... ای کاش میتوانستم یکی از کلیپهایش را به نام سلام افغانستن اینجا بلینکم تا ببینید افغانستان چه جائی هست.... من خودم از دیدن مناظر حیرتزده شده بودم.... هیچ اقراق نکردم اگر بگویم که اشکهایم جاری شد.... تا به حال هرچه من از وطن خود در تلویزیونهای مختلف دیدم آوار و آوارهگی و خرابی و خرابات بوده ولی در این کلیپها مناظر طبیعی وطنم کوه دشت باغ دره و آب و آبشار و رود را دیدم ......... حال بیشتر از همیشه آرزو دارم روزی صلح و آرامش در افغانستان بر قرار شود تا من هم برای اولین بار پا به وطن خود بگذارم و این حس بی وطن بودن را نداشته باشم    

اول این را بخوانید تا بفهمید چی دارم میگم
من نظر خودم رو اینجا میدم تا اولا سانسور نشه بعدش هم یه چیزی هم اینجا نوشته باشم
به نظر من ایشون به جای کلمه آدم باید از پسرها استفاده میکردن آخه این پسرها هستن که بنا به اون غروری که دارن و خیلی وقتها بیجا هم هست از اینکه احساستشون رو آشکار کنن میترسن. چرا؟ چون از شکست میترسن و اطمینان به پیروزی هم ندارن
اتفاقا همون روز که این مطلب رو خوندم این فیلم رو هم تلویزیون نشون داد البته برای بار دوم بود که میدیدم شاید شما هم دیده باشین وگرنه توصیه میکنم ببینین 



داستان در مورد یه فرشته مرگ هست که اومده جون یکی رو بگیره ولی از قضای روزگار عاشق دختر اون مرد میشه ............... باقیش رو نمیگم تا خودتون یرین نگاه کنین 
  

اینکه یه فرشته مرگ بود در مقابل عشق کم آورد و بالاخره اعتراف کرد و پا رو غرور بیجای خودش گذاشت


حالام عشق اگر واقعی باشه خودش جرات گفتنش رو با خودش میاره







راستی خودمونیم این براد پیت عجب چیزیه

حــافـــظ

بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزارن درد برچینم
                                             
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
                                             
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیرست و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون ونیرنگش ملول از جان شیرینم
                                             زتاب آتش رویی شدم غرق عرق چون گل
                                             بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرقچینم