ادامه خاطرات ۳

اگه خواستی خوب بفهمی اول قبلی را بخوان
.......... چون اینجا هم فروشنده با صدای بلند و گوشخراش اجناس خود را میفروشه و هرکس صدای بلندتر داشته باشه توجه بیشتری راجلب میکنه و در نتیجه فروش بیشتری داره ما هم نمیدانم شاید تحت تهثیر همین تکنیک بازاریها خرید زیادی کردیم که بنده هم طبق معمول بخشی از خرید را صاحب بودم: دو بلیز نخی بلند با گلدوزی دور یخن (یقه) و پائین به رنگ سبز روشن و قشماق چایی (صورتی) تیره  
در حین خرید به دوستان آشنایان هموطنان و همزبانهای زیادی برخوردیم که بعضی آشنایان مثل آقای محمدی و دوستان آمنه خانم وپسرشان خودشان را ناشناس سر دادن (ناشناس نشون دادن) ولی در عوض یک نا آشنای هموطن که تازه با دعوتنامه وبرای مدتی به هلند آمده بود زیادتر از حد آشنا (سر صحبت را باز کرد و برای بیشتر از
۱۵ دقیقه ما ایستاده بودیم. و اما ما هم در مقابل زکیه جان و مادرش خودمان را به دیگه راه زدیم (به یه راه دیگه زدیم) ولی با دلیل ( ایشان همین هفته در مورد خاصی جواب رد گرفت) 
در راه برگشت سری زدیم به دوست بسیار عزیز حسینه جان که در همان مغازه ای که من قبلاً کار میکردم کار میکند من به دلایلی از با صاحب مغازه مشکلاتی پیدا کردم ولی حالا صاحب مغازه عوض شده. خاطرات خوشی از آن زمان که انجا کار میکردم دارم و همیشه دلم میخواست دوباره مشغول به کار شوم دیروز حسینه جان گفت که یکی از دخترانی که آنجا کار میکرده رفته و اگر من بتوانم دو روز ذر هفته کار کنم مرا قبول میکنن چون سابقه کاری دارم  ( حسینه جان همین لحظه به خانه زنگ زده و مشغول صحبت هستم ........خوب مثل اینکه قضیه حل است و اگر خدا بخواهد به زودی کار را شروع میکنم ممنون لطف حسینه جان )
و اما بهترین شیرینترین و مانده گارترین قسمت روز ..... شبش بود ..... وقتی که بالاخره مستقیم ..............

نه ایندفعه دیگه ادامه ندارد این قسمت خصوصی هست و میخواهم برای خودم باشه و شیرینی اش را با کسی قسمت نمی کنم

خاطرات (۳) یک روز به یاد ماندنی در netherland den haag markt

دیروز به خاطر اتفاقات جالب شیرین و خنده داری که با خود داشت تبدیل شد به بهترین روز بعد از مدتها
پریشب بعد از خداحافظی با "استاد " تصمیم گرفتم فردایش که دیروز باشه دانشگاه نرم چون درس مهمی نداشتم حوصله ۴
ساعت در راه بودن برای هیچ را نداشتم ولی از طرفی تحمل ماندن در خانه را هم نداشتم (چقدر نداشتم شد) به همین دلیل تصمیم گرفتم با پدر و مادر همسفر شوم و برای خرید و تبدیل هوا به دِن هاخ یا دِن هَگ و یا همان شهر لاهه که دادگاه بین المللی را داره  و در چند کیلومتری ما است برم  
همانطور که مشغول جمع کردن میز صبحانه بودم یکی از مسائل شرعی که مدتها بود باعث کنحکاوی ام شده بود را بالاخره با حضرت ابوی (اسلام شناس ساستمدار مولف و.....) درمیان گذاشتم و جواب گرفتم که اگر شد یک روز اینجا هم مینویسم
بعد با پدر به دنبال مادر که
cesartherapy داشت رفتیم سه نفره به سوی بازار hoefkade/ openmarkt  عازم شدیم. قبل از بازار به یک مینی سوپرمارکت پاکستانی و یک مغازه ترکی  رفتیم. نزدیک مغازه ترکی با یک صحنه خیلی جالب و خنده دار مواجه شدم
طاهر یکی از دوستان پاکستانی دوران مندریان mondriaan
است را دیدم ولی در وضعیتی غیر قابل باور ایشان که همیشه درباره BMW و mercedes benz  اش قصه ها تعریف میکرد و جمعیت دختران دورش را زیادتر میکرد در یک ابوغرازه ای سرخ رنگ بعد از دیدن من آرنگ کرد (بوق زد) ولی همینکه دید همزمان با من مادرم و چند عابر دیگه هم به طرفش سَیل (نگاه‌) کردن ترسید و وانمود کرد که او نبوده ولی بعد از دست تکان دادن من ترسش پرید و جرات کرد دستی تکان بده
این بازار به خاطر اینکه اکثر فروشنده ها و خریدارهایش یا ترکن یا مراکشی و یا مسلمان ( که آنها هم اگر با حجاب باشن در نگاه اول هلندی ها ترک هستن) به بازار ترکها هم معروف هست هروقت به این بازار میایم یاد ایران قم میدان کهنه می اُفتم  به خاطر اینکه ..................

به خاطر اینکه اولاً این دفعه دومه که این متن را امشب تایپ میکنم دستم درد گرفته ( دفعه اولش که کامل شده بود اشتباهاً پاک شد)
 دوماً به فرمودهء استاد عزیز که هرکجا به هرحالت و با هرکس که هست شاد وخوب باشه و سایه شان از سر ما هم کم نشه : اگر خواستی متنی که مینویسی را کسی تا آخر بخوانه طولانی نکن و تیکه تیکه بگذار و کلمه ادامه دارد یادت نره ....... ما هم میگیم چشم استاد ... دوستان ادامه دارد

خدا بود همراهت

خدا بود همراهت
قرآن پشت و پناهت
زیارت سخی جان
کند ز غم نگاهت

بیا یار جان ز غم بیمارم امشب
ستاره در هوا  میشمارم امشب
مَه که مُردُم از غم پروا نداره
ترا من به خدا میسپارم امشب

قد سروت الهی خم نبینه
دل شادت الهی غم نبینه 
ستمهایی که از دستت کشیدم
الهی در جهان آدم نبینه

خدا بود همراهت
قرآن پشت و پناهت
زیارت سخی جان
کند ز غم نگاهت

ترانه ای از محبوبترین خواننده جوانمرگ وطنم احمد ظاهر

پ.ن. برای دوستان ایرانی تبار عزیز
زیارت سخی جان = زیارتی که به یاد شاه اولیا علی مرتضی در محل عبور ایشان بنا شده
پروا نداره = عیب نداره

خاطرات ۲

سپیده: یعنی من هیچ خاطره ای از خودم به جا نگذاشتم که به این ساده گی و سرعت به فراموشی سپرده شدم؟
من: ؟؟؟؟!!!!!!!
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

پارتی بازی و هوای فامیل را داشتن!

راستی هادی آقایی که قبلا دربارش گفته بودم مدتی هست که به جمع بلاگنویسان پیوسته و مطالب جالبی هم مینویسه اگر بخوانید حتما با من هم عقیده میشوید

فیروزه را که میشناسد؟

 
امروز نمیدانم چرا ولی دوست داشتم بفهمم که فیروزه ای که شبیه من هست کی هست و چقدر شبیه من هست ولی پید نکردم
اگر کسی از شما سایت  عکس یا چیزی از این فکر کنم خواننده جدید داره پلیز به من کمک کنه ثنکس آ لات

تغییر و تحول

یاهو از کامپیوتر پاک شد بدون اینکه من بخواهم یا نخواهم .... بهترست بگم هک شد
دوستان عزیز اگر لطف و فرمایشی داشتید یا ایمیل کنید یا اینجا در فرم نظرات درج کنید من فعلا نیستم ولی ان شاالله برمیگردم با کلی تغییرات البته اگر خدا کمک کند 
احساس بدی دارم شاید از خستگی باشه ... خدا کنه این نگرانی جدید که از داخل مغز سرم را میخوره هیچوقت حقیقت پیدا نکنه ... از همه شما دوستان خوب التماس دعا میکنم
 

خــــــــــــدایا

به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بیثمری لحظه ای که برای زیستن گذ شته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

(با اینکه همه میشناسن) دکتر شریعتی

گریه کنم یا نکنم؟؟؟؟؟؟

خنده داره ....
واقعا....
ولی .... 
پس این قطره ها که تمام صورتم را تر کردن چی هستن؟  خیلی غیر منصفانه بیخیال و آهسته رفت! این حق من نیست و دیگه قبول نمیکنم .... دیگه بسسه