غزل

همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
رهی که آن بسوی تست ترکتاز کنم
 ز آفتاب و مهتاب بگذرد نورم
چو روی دل به شهنشاه دلنواز کنم
چو آفتاب شوم آتش و ز گرمی دل
چو ذره ها همه را مست و عشقباز کنم
خموش باش و زمانی بساز با خموشی
که تا برای سماع تو چنگساز کنم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد