من که دیگه از اینجا رفتم اینجا شاید گه گاهی اینجا سر زدم ولی من که یه بلاگ رو به سختی جمع و جور میکردم (اونم چه جمع و جوری!!!) اینکه بخام هردشون رو نگه دارم محاله!!!
خلاصه اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم باز هم رفتیم! ولی از زیارته شما بسی خوشنود و سرفراز خاهیم شد!
البته اگه شاید براتون یه ریزه فهمیدن حدفام مشکل باشه! چرا؟ چراشو خودتون باید کفش کنین!
اه این بلاگسکای هم که مارو کشت به خدا! در این مدت یه آلمه اتفاق برام افتاد که میخاستم اینجا بنویسم!!
خاطراتی بسی تلخ و خاطراتی بسی شیرین و به جا ماندنی
حالام که اومدم میبینم کله قالب ریخته به حم!
غم تنهایی من
دختری تنهایم کوله باری دارم.
پر زرویاهایم.عطر خوب همه گلهای سپید.
آرزویی دارم.
که همه آنها را بسپارم به نسیم.
تا برد خانه یاربسپارد به نگار.
تا بداند که همه عشق و دل و جان من اوست.
دختری تنهایم بار عشقی دارم. یک سبد همه محبوبه و یاس.
که به هر برگش من با هزار اشوه و ناز
بنویسم جانا
ای دوچشمانم قدمگاه تو باد
پس تو کی بر خواهی گشت به قدمگاهت باز
دختری تنهایم قفسی هم دارم
پر زآواز همه بلبلکان عاشق
همه آهنگ فراق است و رحیل
تا رسد دست حبیب
بگشاید او را
و بداند که همه سهم من از او این است
که بسوزم چون شمع در شب هجران و
ببینم همه ابرام رقیب
دم نیارم به غمی
دختری تنهایم آرزویی دارم
که همه غم ها را بزدایم از دل
ره خوشبختی را بگیرم در پیش
بروم تا برسم به هر آنجا که همه باغ و گل وبلبل و دشت
و همه چشمه و باران چو اشک
همه با یک آهنگ و بشان یک رنگ
بزدایند غم تنهایی را همگی از دل من
دختری تنهایم.... مرضیه مقتدری |
سه شنبه 28 مرداد 1382
چرا همه فکر میکنن این داستان در باره خودمه؟؟؟
داستانه منم میاد سره فرصت اونم براتون تعریف میکنمحالا فعلاً اینو از ما داشته باشین
+ نوشته شده توسط دخترک تنها در ساعت 02:38
شنبه 25 مرداد 1382
ادامه داستان:
بالاخره صبح شد علی رقمه همیشه که دخترک یه ۵ دقیقه دیر رسیدن پیشکشش بود امروز یه ساعت زودتر از خونه زد بیرون. یهخورده که از خونه دور شد زنگ زد به همون شماره ای که دیشب بهش زنگزده بود قلبش از بس تند میزد کم مونده بود از قفسه سینش بزنه بیرون زنگ اول و دوم و...... بله از قضایه روزگار وصل شد به voice mail دخترک یه نفسه راحت کشیدو شروع کرد به گفتنه حرفایی که از دیشب تا حالا رو هم بافته بود:
سلام من .... هستم میخاستم یه حرفایی که دیشب نشد بزنم رو حالا بگم ، از بس دیشب تونسته بودی خوب رو مخم راه بری اصلا متوجه نشدم که دارم چیکار میکنم من چون خودم موبیل ندارم به جای شماره تلفنه خودم ماله دادشمو بهت دادم که حالام با چه دوزو کلکی با خودم آوردم چون میترسیدم زنگ بزنی پس بیزحمت دیگه به این شماره زنگ نزن وگرنه کار هردومون خرابه msn که هست اونجا با هم حرف میزنیم ok?byeeeeeeeeee
دخترک یهخورده بگی نگی آروم شدو به راهش ادامه داد دو سه قدمی بر نداشته بود که موبایل سرو صداش در اومد بـــــــــــــــله همون پسره: سلام صبح به خیر چطوری؟ خوبی؟ و از این حرفا......
د: